پاشیدن. افشاندن. به پایین ریختن و پخش کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بیرون ریختن: چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت از دو پسته فروفشاند شکر. فرخی. گوهر ز دهن فروفشاندی بر تارک تاج او نشاندی. نظامی. ، ریختن و افشاندن گرد و خاک ازروی چیزی: گرد لشکر فروفشاند همی زآن سمن زلفکان لاله سپر. فرخی
پاشیدن. افشاندن. به پایین ریختن و پخش کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بیرون ریختن: چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت از دو پسته فروفشاند شکر. فرخی. گوهر ز دهن فروفشاندی بر تارک تاج او نشاندی. نظامی. ، ریختن و افشاندن گرد و خاک ازروی چیزی: گرد لشکر فروفشاند همی زآن سمن زلفکان لاله سپر. فرخی
گرد پراکندن: کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد. فردوسی. ، گرد پاک کردن. زدودن گرد از: چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهرۀ گل فشاند آن گرد. نظامی. خانقه خالی شد و صوفی نماند گرد از رخت آن مسافر میفشاند. مولوی
گرد پراکندن: کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد. فردوسی. ، گرد پاک کردن. زدودن گرد از: چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهرۀ گل فشاند آن گرد. نظامی. خانقه خالی شد و صوفی نماند گرد از رخت آن مسافر میفشاند. مولوی
عطر پراکندن. افشاندن بوی خوش. پاشیدن خوشبوی بر چیزی: درودی شهشنه بر آن غار خواند برون رفت و عطری بر آتش فشاند. نظامی (از آنندراج). عطر بر گلشن فشاندی خاک ریحان دوست گشت ناز بر گلشن دمیدی گل نسیم آزار شد. طالب آملی (از آنندراج)
عطر پراکندن. افشاندن بوی خوش. پاشیدن خوشبوی بر چیزی: درودی شهشنه بر آن غار خواند برون رفت و عطری بر آتش فشاند. نظامی (از آنندراج). عطر بر گلشن فشاندی خاک ریحان دوست گشت ناز بر گلشن دمیدی گل نسیم آزار شد. طالب آملی (از آنندراج)
شکرافشاندن. شکر پاشیدن. (یادداشت مؤلف) : سنگست و سفال بر دل تو گر بر سر او شکر فشانی. ناصرخسرو. ، کنایه از شیرین زبانی کردن. (یادداشت مؤلف). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن. و رجوع به شکرافشانی وشکرافشان و شکر فشاندن شود
شکرافشاندن. شکر پاشیدن. (یادداشت مؤلف) : سنگست و سفال بر دل تو گر بر سر او شکر فشانی. ناصرخسرو. ، کنایه از شیرین زبانی کردن. (یادداشت مؤلف). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن. و رجوع به شکرافشانی وشکرافشان و شکر فشاندن شود
پراگندن گرد و غبار: کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد، پاک کردن گرد و غبار زدودن گرد: چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهره گل فشاند آن گرد. (نظامی)
پراگندن گرد و غبار: کسی را ندانم که روز نبرد فشاند بر اسب من از باد گرد، پاک کردن گرد و غبار زدودن گرد: چون قصه شنید قصد آن کرد کز چهره گل فشاند آن گرد. (نظامی)